Friday, May 28, 2010

سیزن ١١


آنچه گذشت:
پشه مرد!
آنچه در این قسمت خواهد گذشت:
پشه از هوا با سرعت به زمین خورد. بعد از چندی و بلند شدن بوی گندی پشه هوش آمد. فضای سنگین و ساکتی بود. مه فضارا پر کرده، هوا سرد و بسیار گرم بود.هیچ چیز و هیچکس آنجا نبود. پشه همه جارا به دقت نگاه میکرد، پریشان به این سو و آن سو میرفت تا اینکه در پشت مه سایه ای دید! آرام به طرف سایه رفت. ترس وجودش را فراگرفته بود. وقتی به سایه رسید دید که یکی از جاپوونی های پشت صحنه به علت بلد نبودن زبان و نخواندن تابلو های راهنما در آنجا گم شده؛ پشه بسیار عصبی شد، با چشمی غران جاپوونی را به پشت صحنه هدایت کرد، حالا فقط پشه مانده بود. صحنه خالی است و اتفاقی برای افتادن وجود ندارد. برای همین گروه نویسندگان پشه کش، ناصر، هم دوره ی سربازی پشه را وارد داستان کرد؛ پشه به طرف ناصر دوید و باهم احوال پرسی کردند و یادی از خاطره ها کردند؛ در حال زنده کردن خاطرات بودند که ناگهان صدای فریادکسی از توی جوب مانع زنده شدن
خاطرات شد....

باتشکر از جاپوونی ها که با حضور گرمشان همه چیز را خراب میکنند
باتشکر از شهرک های سینمایی که قبلا اهداث شده ، تازه احداث شده و بعدا احداث میشن
باتشکر از صحنه
باتشکر از ناصر
باتشکر از نظر ها ، انتقادات، پیشنهادات و صدقات شما
باتشکر از کلیه ، کبد ، قلب و مغز همکاران، مرد گرفتار زیر باران و رستوران سنتی گیاه خواران

1 comment: