tag:blogger.com,1999:blog-82442166551300313902024-03-12T17:04:47.886-07:00pashe-kosh-storyپشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.comBlogger6125tag:blogger.com,1999:blog-8244216655130031390.post-78043178873788542672011-04-26T12:48:00.000-07:002012-05-06T05:14:21.548-07:00سیزن ۱۲<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgzkS3rpgEzObvybl27rbr2DFxfSFP6mU6ib3ShmPnNPCy0aghgh_9Vdtu5c4UWgAHY5t09PZhxaw3gkM9PtCuQoWjKZJ2ksH6Y9MP_UiBfgUOvQ1W4xImi4PWJc7sLLMxzDAJftxg43f_l/s1600/fasle-12.jpg"><img alt="" border="0" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5599981891818571730" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgzkS3rpgEzObvybl27rbr2DFxfSFP6mU6ib3ShmPnNPCy0aghgh_9Vdtu5c4UWgAHY5t09PZhxaw3gkM9PtCuQoWjKZJ2ksH6Y9MP_UiBfgUOvQ1W4xImi4PWJc7sLLMxzDAJftxg43f_l/s400/fasle-12.jpg" style="cursor: hand; cursor: pointer; display: block; height: 283px; margin: 0px auto 10px; text-align: center; width: 400px;" /></a><br />
<div style="text-align: right;">
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با عرض سلام و خوش آمد گویی به سال جدید و هم چنین سیزن عزیز، جا داره بگیم که ما آمدیم،<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">پشه کش بار دیگر بر روی مانیتور های شما. تازه از راه رسیده، اما نه خسته<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">اول اینکه ما نبودیم داشتیم تو این مدت حسابی روی فرم و ساخت پشه کش کار میکردیم و واقعا کمر شکن بود این مدت، حالا چه تغیری کردیم؟ ما انقد تقیر کردیم که به چشم نمیاد، و شما فکر میکنید که درظاهر تغیری نکردیم، بلکه واقعیت این است که ما باطنا و از داخل کّن فَیَکون شدیم.<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">به علت در دسترس نبودن گروه تصویر سازان تا آخر تعطیلات؛ گروه نویسندگان الی الحساب کار تصویر سازی رو هم به عهده داره.<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><o:p> </o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">آنچه در پشه کش قبلی خواندید: به علت ندادن لوکیشن به ما. مجبور شدیم، داستان را تغیر بدهیم، برای همین شما فکر کنید که پشه قسمت قبل در حبشه بوده، ممنون<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">آنچه در این سیزن میگذرد: بازگشت پشه از حبشه، <o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">پشه از حبشه با اتوبوس به تهران برگشت، وختی به تهران برگشت که دیگه برگشته بود. میدون آزادی پیاده شد، بعد از غروب بود ، باد سردی میوزدید، هیچ کس در خیابان نبود، (محیط رو ترسناک تصور کنید که پدر ما هم در نیاد هِی بگیم اینجوریه اونجوریه) پشه که بعد از مدت ها برگشته بود، همه جا برایش نا آشنا بود، همینطور که گیج و ویج تو پیاده رو راه میرفت، سنگینیِ نگاه کسی را حس کرد، برگشت و پشتش را دید ولی کسی آنجا نبود، به راهش ادامه داد تا اینکه یکی با سرعت از کنار پشه رد شد و به او تنه زد و رفت، پشه وختی به خودش اومد، دید که یه کاغذ تو دستشه و ازش خون می چکه، کاغذ را باز کرد و دید نوشته: فردا ساعت شیش همون جای همیشگی، پشه فکر کرد و به خودش گفت من که جای همیشگی ندارم، پس جدی نگرفت و کاغذ را پرت کرد دور، پشه به آپارتمانش رسید، در رو باز کرد، همه جا رو خاک گرفته بود، همچنان سوز می آمد، صدای قیج قیج کف پوش سکوت را شکست، پشه به اتاق خواب رفت، ناگهان چشمش به یاد داشتی که روی تخت بود افتاد: فردا ساعت شیش همینجا!!!<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;"><o:p> </o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از جاپوونی ها که با اینکه تو کشورشون زلزله اومده، ولی هنوز حضور گرمی دارند<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از حبشه، که وسعت قُم دو برابر همشه<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از شرکت اتوبوسرانی حبشه<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از میدان آزادی تا امام حسین</span><o:p></o:p></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از کارخانه کاغذ یادداشت سازی<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از آقای لوکیشین دهنده و خانم تنابنده<o:p></o:p></span></div>
<div align="right" class="MsoNormal" style="text-align: right;">
<span dir="RTL" lang="FA" style="font-family: Arial, sans-serif;">با تشکر از گروه نویسنده، شمایِ خواننده، همسر خانمِ تنابنده، حیوانات جهنده، خارجی های پناهنده، در دست داشتن برگ برنده، آدرس پستیِ فرستنده، نامه به دستِ منِ گیرنده، <o:p></o:p></span></div>
</div>پشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8244216655130031390.post-89281530445114728162010-05-28T08:28:00.000-07:002010-05-28T08:32:07.571-07:00سیزن ١١<div style="text-align: right;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjmE2lNjdZmtMyZzK5wVBgnrOy2V9aepBchGIRtG4vKKtROXC6yKrNf4FxtVjIXYKS663s8XQJ8TR1DImp3QtacAGuBM-rSrfx-7YhKhovjMa14cLYYdTaihyphenhyphenfH6bmNr4Ai5H2w4lyl-D7L/s1600/28209_130462163634772_123480664332922_336451_7339785_n.jpg"><img style="display: block; margin: 0px auto 10px; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 283px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjmE2lNjdZmtMyZzK5wVBgnrOy2V9aepBchGIRtG4vKKtROXC6yKrNf4FxtVjIXYKS663s8XQJ8TR1DImp3QtacAGuBM-rSrfx-7YhKhovjMa14cLYYdTaihyphenhyphenfH6bmNr4Ai5H2w4lyl-D7L/s400/28209_130462163634772_123480664332922_336451_7339785_n.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5476343942300446258" border="0" /></a><br />آنچه گذشت: <br /> پشه مرد!<br />آنچه در این قسمت خواهد گذشت: <br /> پشه از هوا با سرعت به زمین خورد. بعد از چندی و بلند شدن بوی گندی پشه هوش آمد. فضای سنگین و ساکتی بود. مه فضارا پر کرده، هوا سرد و بسیار گرم بود.هیچ چیز و هیچکس آنجا نبود. پشه همه جارا به دقت نگاه میکرد، پریشان به این سو و آن سو میرفت تا اینکه در پشت مه سایه ای دید! آرام به طرف سایه رفت. ترس وجودش را فراگرفته بود. وقتی به سایه رسید دید که یکی از جاپوونی های پشت صحنه به علت بلد نبودن زبان و نخواندن تابلو های راهنما در آنجا گم شده؛ پشه بسیار عصبی شد، با چشمی غران جاپوونی را به پشت صحنه هدایت کرد، حالا فقط پشه مانده بود. صحنه خالی است و اتفاقی برای افتادن وجود ندارد. برای همین گروه نویسندگان پشه کش، ناصر، هم دوره ی سربازی پشه را وارد داستان کرد؛ پشه به طرف ناصر دوید و باهم احوال پرسی کردند و یادی از خاطره ها کردند؛ در حال زنده کردن خاطرات بودند که ناگهان صدای فریادکسی از توی جوب مانع زنده شدن<br />خاطرات شد....<br /><br />باتشکر از جاپوونی ها که با حضور گرمشان همه چیز را خراب میکنند<br />باتشکر از شهرک های سینمایی که قبلا اهداث شده ، تازه احداث شده و بعدا احداث میشن<br />باتشکر از صحنه<br />باتشکر از ناصر<br />باتشکر از نظر ها ، انتقادات، پیشنهادات و صدقات شما<br />باتشکر از کلیه ، کبد ، قلب و مغز همکاران، مرد گرفتار زیر باران و رستوران سنتی گیاه خواران<br /></div>پشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8244216655130031390.post-37187137176110016062010-05-14T04:16:00.000-07:002010-05-14T04:18:25.147-07:00سیزن ١٠<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEikx2HHk9YN6TKbrcIEbBIu-CbwdI6ljcWRSxtvnJJXqQXIweHyX83HeKxfhe8MWHly1jpYtRooA-Scj8Bz1oLbUwYqZq35hggNSl-M8tKcGD6nH6SRQgx0CrrNn6XxAbMfhzpSr_zqYOJY/s1600/pashe-10.jpg"><img style="display: block; margin: 0px auto 10px; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 283px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEikx2HHk9YN6TKbrcIEbBIu-CbwdI6ljcWRSxtvnJJXqQXIweHyX83HeKxfhe8MWHly1jpYtRooA-Scj8Bz1oLbUwYqZq35hggNSl-M8tKcGD6nH6SRQgx0CrrNn6XxAbMfhzpSr_zqYOJY/s400/pashe-10.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5471083429420427778" border="0" /></a><br /><div style="text-align: right;"> پشه بعد از تصادف به بیمارستان رفت و از آنجا به جهان<br />آخرت. پیژن که از مردن پشه بسیار اعصبی بود خودش را کشت تا برود آن دنیا و حالش را بگیرد؛ بقیه مهمانان هم به مراسم پشه و پیژن رفتند شام را خوردند و دلی از عزا در آوردن پشه در جوانی پهلوان بود و مدال های مختلفی را در رشته های حمل خون با سرعت، مگس دوانی و پرواز چهارصد متر داشته است و همیشه باعث سر بلندی خاندان پشه زادگان بوده، کتاب شعر او بعد از مرگش مجوز و جایزه های زیادی گرفت که همه را به سر قبر خود و پدرش بردند. پشه برای دختر بزرگ و پسر بزرگترش یک جفت شش دوازده ساله ی گاو به ارث گذاشته بود تا آن ها هم خوشبخت شوند درهمین گیر و دار کفن و دفن سر و کله ی خانمی زیبا رو با باله های براق و پاهای باریک وسفید پیدا شد که ادعا میکرد که زن پشه است و چند ماه میشود که خون تو جیبی نگرفته....<br />باتشکر از جاپونی ها که مارو دیگه کلافه کردن با حضور گرمشان<br />باتشکر از بیمارستان های خفن مجهز مناطق دوازده به بالا<br />باتشکر از شش های فیلتر و ساتن دار دو جداره ی گوسفندان و گاو های امروزی<br />باتشکر از مرده هایی که ارث و پول و مرده هایی که حرص و جوش باقی میگذارند<br />باتشکر از پیژن و فک و فامیلاش<br />باتشکر از دوستان پشت صحنه ، عوامل پشت پرده و همینطور لباس آویزون از نرده<br /></div>پشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8244216655130031390.post-18360168179891784182010-03-30T07:24:00.000-07:002010-03-30T09:20:00.872-07:00سیزن٩<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjHzoRT1rXVPdTOovZB4a9ppSn0LG9KzIft_E_j1Zou0SP3tcwGUR2_fNAYdsXy2KCIsfrdPEPyiF3gkUiNGP1k2wrAXRFmNXpcg0do6RQ52AdfkaTpCQlA2xm2FxoBMftBLnxALNPGg5yx/s1600/pshe-kosh-9.jpg"><img style="display: block; margin: 0px auto 10px; text-align: center; cursor: pointer; width: 400px; height: 283px;" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjHzoRT1rXVPdTOovZB4a9ppSn0LG9KzIft_E_j1Zou0SP3tcwGUR2_fNAYdsXy2KCIsfrdPEPyiF3gkUiNGP1k2wrAXRFmNXpcg0do6RQ52AdfkaTpCQlA2xm2FxoBMftBLnxALNPGg5yx/s400/pshe-kosh-9.jpg" alt="" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5454447594233939186" border="0" /></a><br /><div style="text-align: right;"><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">پشه از سیزن قبل به سیزن </span><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">٩</span><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"> می امد که یکهو به یادش افتاد تولد پسر خاله اش پیژن است . پس برای خرید کادو در پیاده روی شلوغی به سمت مرکزشهر به حرکت افتاد؛ هوا شلوغ و پیاده رو آلوده ، بوی روغن ترمز فضارا پر کرده بود. صدای بوق ماشین ها و فریاد مردم ، به درد<span style="font-size:0pt;"> </span>فیلم (صدای بوق ماشین ها و فریاد مردم) می خورد. پشه در حالی که مغازه ها را یکی پس از دیگری رد میکرد به شام شب تولد و سایز کمر پیژن فکر میکرد که ماشینی اورا زیر میکند.</span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><br /></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"><o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"></span> </p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"></span> </p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"></span> </p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از جاپونی ها که هنوز حضور گرمی حتی در پشت صحنه دارند<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از پرویز پرستویی(بدلکار این قسمت)؛<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از سایز کمر پیژن<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از موسیقی متن فیلم(صدای بوق ماشین ها و فریاد مردم)؛<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از خوانواده ی پیژن اینا<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از حجم حجیم جمعیت<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از</span><span dir="rtl" lang="AR-SA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">اتوموبیل هایی که در پیاده رو رفت و آمد میکنند<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از شرکت آب و فاضلاب منطقه<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">با تشکر از مرد مغازه دار، زن خریدار، دولت بیدار، گل فروش بید دار، عینک مارک دار، فیلم صحنه دار، نوشابه ی گاز دار، آدم پولدار، سی دی خش دار، زن سیبیل دار، دکتر سیکل دار، عسل موم دار،<span style="font-size:0pt;"> </span>مرد کلاهبردار ، پیجر و رادار،<span style="font-size:0pt;"> </span>حسنی مکتب دار،<span style="font-size:0pt;"> </span>سیگار فیلتر دار،<span style="font-size:0pt;"> </span>کفش بند دار<span style="font-size:0pt;"> </span>و میز پایه دار<o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"><o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"><o:p></o:p></span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"> <br /></span></p><p style="text-align: center;" class="MsoNormal"><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';"> پاییز</span><span dir="rtl" lang="FA" style="font-family:'Arial','sans-serif';">٤٤</span></p><p style="text-align: right;" class="MsoNormal" align="right"> <br /></p></div>پشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8244216655130031390.post-83672039889287005712010-02-28T06:57:00.001-08:002010-03-03T10:39:43.944-08:00پشه کش (سیزن8)؛<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhZpdZCjCaPWYPF3OkTZ4_8ne-RkLBCc3hadjaCugj_XmyZC1HDdhvVACzzCuwco_Xt7zwV3RqkXLjYlQHRqHsuEw5T0TuDy3rFftKIUMF381wvf9XelzJ0LOdRkQemUhLVbdT3ix20RWFE/s1600-h/pashe-kosh8.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 283px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5444478469293786658" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhZpdZCjCaPWYPF3OkTZ4_8ne-RkLBCc3hadjaCugj_XmyZC1HDdhvVACzzCuwco_Xt7zwV3RqkXLjYlQHRqHsuEw5T0TuDy3rFftKIUMF381wvf9XelzJ0LOdRkQemUhLVbdT3ix20RWFE/s400/pashe-kosh8.jpg" /></a>پشه کش(پشه ای تنها در جنگلهای جیکجیکستانِ سابق)(سیزن8) ؛<br />کمی جدی شدیم،(پیش پرده) ؛<br />دوستان کار مارا تحویل گرفتند طوری که خودمان هم باورمان نمیشد، و این شد که گفتیم شوخی،شوخی ، ماهم جدی بشیم<br />پشه کش قصد دارد تا نگاهی دیگر به کلیشه های روزمرگی داشته باشد و از شما کمک می طلبد و خواهش دارد که وقتی پشه کش را میخوانید کمی به نوشته ها و حرف هایمان فکر کرده و سپس به ما فحش دهدید، ما معناگرا نیستیم ولی همینی که میبینید هم نیستیم<br />نظرات خود را از طریق اینترنت به آدرس پستی ذیل ارسال کنید<br /><div style="TEXT-ALIGN: right" align="right"><a href="mailto:pashe.kosh.story@gmail.com">pashe.kosh.story@gmail.com</a><br />- - - - - - -<br />:آنچه گذشت<br />وختی پشه به سوی قرارش با جاپونی ها میرفت از پشت زدنش</div><br /><div style="TEXT-ALIGN: right" align="right">- - - - - - -<br />آنچه در این پارت خواهد گذشت<br />وختی پشه بر میگرده تا ببینه کی اونو زده، میفهمه که رجب، همکلاسی دوران دبیرستان و رقیب عشقی اش بوده ؛ و به همین خاطر خیالش راحت میشود که از طرف کمپانیه ٥٩٤ نبودن، پشه رجب را میکشد و میخواهد به قرارش برسد که جیکی جیکی ، رئیس جاپونیا بش زنگ میزند ولی پشه یه کاری کرد که خانومی در موبایل جاپونیه بگه: مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد<br /><br />آیا چه اتفاقی میوفتد؟ منتظر سیزن های بعدی ما باشید<br />- - - - - - -<br />کارگردان: همه<br />گروه نویسندگان: خودم، تارا ، تینا ؛ ناصر ناصری؛ محمود محمودی و ابولقاسم فردوسی و دوستاش<br />فیلمبردار: مایکل بریل<br />منشی صحنه: نداشتیم<br />تدوین و باقی قضایا : دیگر دوستان و دوستانشان<br />- - - - - - -<br /><br />با تشکر از جاپونی ها و ژاپنی ها که همیشه حضور گرم و فعال در تولید این فیلم دارند<br />با تشکر از شرکت مخابرات و اون خانومه که راحت مردم را سر کار میذارند و مردم را فرت و فرت از شبکه و دسترس خارج میکنند<br />با تشکر از رجب و همسر و خانواده ی همسر و بچه هاش<br />با تشکر از شرکت چوب بیسبال سازی کرج و حومه که مارا در ساخت این اپیزود همراه کردن<br />با تشکر از مگس کش های پلاستیکی؛ برقی، شارژی، هندلی، غیر هندلی، فشاری ؛ که قصد کشت مارا دارند<br />با تشکر از زلزله ۸ و چند ریشتری که در شیلی آمد و زیاد خسارت نزد<br />با تشکر از بلاگ سپات که مارا تو خودش جا داده و مارا به شما میرساند</div><br /><div style="TEXT-ALIGN: right" align="right">با تشکر از آقای محمود مختاری اصل و اعلاء که ما را در پی بهتر شدن پشه کش راهنمایی میکند</div><br /><div style="TEXT-ALIGN: right" align="right">تشکر اصلی از من و موزی که اجازه دادن ازشون تشکر کنیم<br /><br />پشه کش را با دیگران تقسیم کرده و ما را در قسمت های بعدی همیاری کنید </div></div>پشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8244216655130031390.post-24997578998950919612010-02-28T06:41:00.000-08:002010-03-03T10:47:21.217-08:00پشه ای تنها در جنگلهای جیکجیکستان<div align="right"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiXTGiadjfES3Btwz6Ri4AJ5YYWT29fu7NC8J6CzTPREdvgmQYwzRIbm5YitXqJPqLXShAl0Svg2VSrloClLUKehXjqqukYeNubaNhupstugWGUe3e8R-Ki3VQdbJEiktT__MZeSeCF3w7m/s1600-h/pashe-kosh6va7.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 400px; DISPLAY: block; HEIGHT: 283px; CURSOR: hand" id="BLOGGER_PHOTO_ID_5444473972239061666" border="0" alt="" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiXTGiadjfES3Btwz6Ri4AJ5YYWT29fu7NC8J6CzTPREdvgmQYwzRIbm5YitXqJPqLXShAl0Svg2VSrloClLUKehXjqqukYeNubaNhupstugWGUe3e8R-Ki3VQdbJEiktT__MZeSeCF3w7m/s400/pashe-kosh6va7.jpg" /></a> این مجموعه بسیار جذاب که شامل چند فصل و چند قسمت در هر فصل و سال و عید نوروز که حاصل همکاری دوستان آقای کامرون ؛ آواتار؛ تایتانیک؛ شرک؛ پریزون بریک، هانا دختری در مزرعه؛پرویز پرستویی؛ مستر بین؛ کسی از پشه های ایرانی خبر ندارد، سریال نرگس؛ یوزارسیف و بقیه میباشد که مارا تو این سریال همکاری کردند؛<br />این مجموعه از فصل 6 شروع شده و تا آخر ادامه دارد <div style="TEXT-ALIGN: right"><br />- - - - - این دِ نِیم آف گــــــاد - - - - -</div><div style="TEXT-ALIGN: right"><br />آنها وارد جنگل شدند و پشه خوردشان . پایان سیزن 6<br />پشه بسوی قرارش با جاپونی ها میرفت که آنرا از پشت زدند، پایان سیزن 7<br /><br />همین طور تشکر میکنیم از</div><div style="TEXT-ALIGN: right">جاپونی ها که دعوت مارا پذیرفتند </div><div style="TEXT-ALIGN: right">مرد کنار باجه و عابرین پیاده</div><div style="TEXT-ALIGN: right">جنگلهای آمازون ، آماذون و یا آماضون</div><div style="TEXT-ALIGN: right">شرکت برق و آب و گاز منطقه</div><div style="TEXT-ALIGN: right">جلوه های ویژه<br />پولیس و ساندویچی اکبر<br />و همچنین خوانواده ی محمود اینا<br />....<br />فیلم بردار مایکل چان<br />نویسنده: خودم ، تارا، تینا؛ رضا ، اکبر؛ ابولقاسم فردوسی و بقیه رفقا<br />کارگردان : دیگر دوستان<br />منشی صحنه: نداشتیم<br />تدوین: حامد سیپاترا<br /><br />منتظر سیزن های بعدی باشید</div></div>پشه کــــــــشhttp://www.blogger.com/profile/11079468127979180997noreply@blogger.com0